تبییییییییک با طعم تمشک! حمزه پور
[sc:Comment_Author][sc:Comment_Text]
تاریخ : یک شنبه 2 فروردين 1394
نویسنده : مرتضی حمزه پور

سلام

دوستان و عزیزان تبریک مرا به مناسبت شروع سال نو پذیرا باشید.

سلامتی شما و سرفرازی روز افزون کشورم را از خدای حنان , آرزومندم.

انشاالله سال 94 سال پیروزی مظلومان بر دشمنان باشد.

سال عافیت در کشور های مسلمان باشد.

سال نابودی قابیلیان , ابوسفیانیان , صدامیان و اسرائیلیان , داعشیان,...

 داخلی و خارجی و حامیانشان و طرفدارانشان باشد.

دوست ندارم که خاطرتان مکدر شود اما چه کنم حوصله شهرمان را ندارم!

جایی که همه در فکر تحویل سالند , در فکر خریدند و چانه می زنند بر سر قیمت پرتقال هفت هزار تومانی که اگر نباشد , مثلا عید ما عید نمی شود.

انگار اصلا هیچ کس در شهر خبر از مرزها و کشور های همسایه , انسان های بی پناه , مردان بی دفاع و زنان و بچه های .............. الله اکبر از این همه جنایت , و الله اکبر از دست این مردم که در خوشی غفلت به سر می برند.

این خوشی به دل آدم نمی چسبد.

در هفته آخر 93 که در تهران بودم , سر از مراسمی در آوردم که در یک جای کوچک بود و شاید حضار در مراسم به زحمت به دویست نفر می رسیدند ونویسندگان و فیلم سازانی که از آمریکا و سوئد به حکم وجدان بیدارشان آمده بودند تا از نزدیک بروند و عراق و سوریه را ببینند و در ایران هم مشغول روشنگری بودند. در اونجا چند روحانی و فرمانده نظامی عراقی و سوری که از خط مقدم مبارزه با داعش آمده بودند حضور داشتند . آمده بودند تا سخنرانی کنند. بساط پذیرایی هم خوب بود . نویسنده سوئدی از کتاب هایش گفت در راه احقاق حق و . فیلم ساز های آمریکایی از آثارشان , خواننده ها هم آهنگ های انقلابی خواندند.

مهمانان یک به یک پای تریبون ایستادند به سخنرانی پرداختند. حضاراز سخنرانی های جالب و جذاب میهانان خارجی به وجد می آمدند و مرتب برای آنها کف می زدند.

نوبت به فرمانده گردان های ابولفضل العباس عراق رسید که خیلی شیک و ترو تمیز با کت و شلوار آمده بود. مانند سایر مهمانان. وقتی پای تریبون رفت حضار مثل بقیه برای او کف زدند, و کمی بیش از سایرین او را تشویق کردند. یک آن حال فرمانده عراقی دگرگون شد. مدتی سکوت کرد!

خوب به همه خیره شد. ما همه با تعجب نگاه می کردیم چون منتظر شروع طوفانی و حماسی یک فرمانده بودیم. سکوتش و خیره شدنش به همه طولانی شد. از روی میز بشقاب شیرینی و میوه را به دست گرفت بالا آورد و مبهوت و حیران نگاهش کرد. کمی عقب رفت و نگاهی به خودش و لباسهایش انداخت . دلش گرفت انگار . چشم هایش سرخ شد . می خواست حرفت بزند گویا ولی صدایش در نیامد و بغضش شکست.

جمله ای به عربی گفت که همه بدون مترجم معنایش را فهمیدیم

گویا گفت ؛من اینجا؟؟؟ و مردمم و ناموسم در دست داعش؟؟؟

... بغض فرمانده شکست.

گفت دعایمان کنید...

فرمانده رفت ...

همه فهمیدیم که سختش آمد.

گویا یک آن یاد مردم کشورش افتاد .

یاد سر های بریده یاد جهاد نکاح... به دلش نچسبید که اینجا باشد و ما او را  تشویقش کنیم .

همه ش تصویر فرمانده جلوی چشمم است. کسی که خیلی چیز ها را از نزدیک دیده بود ولی لبهایش قوت گفتن نداشت.

در این لحظه ها چه می کشند مردم روستاهایی که اسیر داعشند... روستایی که مادران باید گوشت پخته پسرانشان را بخورند. پسرانی که باید با دست و پای شکسته شده , تماشاچی غارت خواهران خود باشند.طفلانی که باید تماشا کنند بریده شدن سر پدرانشان باشند .زنانی که باید شاهد سلاخی مردانشان باشند...

چه می گویم من با یک سرچ ساده زندگی بکامتان تلخ می شود...

معلوم نیست human right  شان کدام گوری است.

این عید با این مردم این شهر به دل آدم نمی چسبد.




|
امتیاز مطلب : 10
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
مطالب مرتبط با این پست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید

<-CommentGAvator->
مری تضو در تاریخ : 1394/1/4/2 - - گفته است :
عید بر همه دوستان مبارک باشه.
انشالله سال همراه با پایان نامه خوب
و دفاع خوب تر داشته باشید.

<-CommentGAvator->
جوینده در تاریخ : 1394/1/4/2 - - گفته است :
من هم عرض تبریک و تهنیت دارم بمناسبت سال جدید و اآرزومند بهترینها برای شما دوستان در سال جدید
نکنه آنست که ننشینی و تنها گویی
نکنه آنست که در راه بزرگان روی و پای در پای بزرگان شوی
پس دل به دریا بزن و تن به ره ده
که با دیدن و ایستادن و پرسیدن وآواره این بزم شدن کار خطا است
و تو ای قلمم ننویس و بر شانه من باش
تا بتوانم در این کوه پر از قصه شب تاب بیارم
تا بغض بر این غصه نگیرم و فقط دست بگیرم
من فقط ظاهر خوش دارم و دل مواج من آرام نگیرد
اما، چه کنم چاره ای جز این ندارم

<-CommentGAvator->
بهمن آبادی در تاریخ : 1394/1/3/1 - - گفته است :

خون شهید، جاذبه‌ی خاک را خواهد شکست؛

و ظلمت را خواهد درید؛

و معبری از نور خواهد گشود؛

و روحش را از آن، به سفری خواهد برد که برای پیمودن آن،
هیچ راهی جز شهادت وجود ندارد.
در عالم رازی هست که جز به بهای خون فاش نمی‌شود.
ای شهید! ای آنکه بر کرانه‌ی ازلی و ابدی وجود برنشسته‌ای! دستی برآر و ما قبرستان ‌نشینان عادات سخیف را نیز از این منجلاب بیرون کش.


شهید سید مرتضی آوینی


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه:








آخرین مطالب

دریافت کد نوای مذهبی
دانلود این نوا

/
کلاس تحقیقات کیفی